تبیین فلسفی جغرافیای سیاسی دریاها
با نگاهی به تاریخ گذشته، ملاحظه می شود چیزی تحت عنوان جغرافیای سیاسی دریاها به عنوان یک رشته و یک شاخه که ادبیات علمی مدونی داشته باشد وجود ندارد، ولی از قرون 15 و 16 میلادی مطالبی در حوزه حقوق بینالملل، یا قاعدهگذاری در فضای دریایی وجود داشته است. این در حالی است که در حوزه جغرافیای سیاسی دریاها،کنش سیاسی نسبت به فضای دریاها از قدیم الایام توسط دولتها وجود داشته است. برای مثال امور خاصی در حوزه جغرافیای سیاسی دریاها نظیر سلطه بر دریا، کنترل دریاها، نظریههای قدرت دریایی، کاربری دریا در حمل و نقل، تولید غذا و…وجود داشته است. اما ادبیاتی تحت عنوان «جغرافیای سیاسی دریاها» وجود نداشته است.
جغرافیای سیاسی دریاها به عنوان یک قلمرو معرفتی یا علمی در جغرافیای سیاسی محصول قرن بیستم است. چرا که جغرافیای سیاسی دریاها در این زمان موضوعیت پیدا کرد. البته خود رشته جغرافیای سیاسی تاریخی دیرینه دارد و به سه قرن پیش باز می گردد. باید توجهکرد که جغرافیایسیاسی به عنوان «علمکشور» آن گونه که در اواسط قرن 18 پایه گذاری شده است، «خشکیمحور» بوده است. بنابراین سازمان سیاسی فضا ابتدا در خشکی شکل گرفته است. تمامی سطوح سازمان سیاسی فضا خشکیپایه بوده اند و انسانها در خشکی قاره ها و جزایر زندگی می کرده اند. زیرا فضای خشکی امکان زیست برای انسان را مهیا میکرده است نه فضای آب. بنابراین در داخل آبها هیچ اجتماع انسانی شکل نگرفته است. تمام اجتماعات انسانی در طول تاریخ در خشکی شکل گرفتهاند. البته باید گفت که این اجتماعات با آب سر و کار داشته اند ولی در پهنه آب نمی توانستند بطور مداوم زندگی کنند. پس پهنه های آبی محل شکلگیری سازه انسانی یا اجتماع انسانی نبوده است. چون سازه انسانی در آب شکل نگرفته، لزوماً سازه مدیریت سیاسی فضا نیز در آن شکل نگرفته است. پس کشور و دولتِ «دریا پایه» وجود نداشته است. هنگامی که علم جغرافیای سیاسی شکل گرفت موضوع محوری آن کشور یا State و به معنای واقعی کلمه خشکی محور(Land-Centric) بود. واژه ها و اصطلاحات کشور، حکومت، سازه حکومتی، سازه مدیریت سیاسی فضا، ملّت، و … همه اینها خشکی محور یا land-Centric بوده و هستند. بنابراین با آب دریا و اقیانوس سروکاری نداشتهاند. در آب امکان این وجود نداشته که یکی از این مولفهها شکل بگیرد. آب همیشه پیوست و منضم به کشور بوده است.
پس آب، ضمیمه کشور یا استیت تلقی میشده است و «موقعیت انضمامی» داشته است نه موقعیت ذاتی. چون کشور ذاتاً خشکی پایه بوده و هست و آب موقعیت انضمامی نسبت به استیت داشته و دارد. کشور به مثابه سازه ای خشکیپایه در طول تاریخ تکوین خود، همواره سعی کرده بر خشکی تسلط داشته باشد و نیازهای خودش را از خشکی بگیرد. یعنی نیاز به فضا و نیاز به منابع را از خشکی تامین کند. انسان نیاز به فضای زیست و منابع حیاتی را از خشکی تامین میکرده است. در واقع چندان با دریا کاری نداشته است چون خشکی نیازهایش را برآورده میکرده و نیاز به فضای دیگری نداشته است. به عبارتی نه به آسمان کاری داشته و نه به دریا…
شکلگیری زمینه گرایش به دریا
اما بشر، دولتها، حکومتها، سازههای مدیریت سیاسی فضا با ازدیاد جمعیت نیاز به توسعه فضا پیدا کردند و کاربریهای منابع و فضای زیستی زیاد شد و کم کم فضای خشکی به عنوان منبع محدود دچار «تنگنا» گردید. چه تنگنای فضای زیستی و چه تنگنای منابع حیاتی. اینجا بود که تنگنای فضا در قلمرو خشکی به عنوان فلسفه گرایش به فضاهای ماورای خشکی مطرح شد. بنابراین «تنگنای فضا و قلمرو در خشکی» دلیل اصلی و فلسفه گرایش سازه های انسانی، کشورها و دولتها به سمت فضای ماورای خشکی بوده است. چه در جهت افقی و فضای آبی ماورای خشکی، و چه در سطح عمودی و فضای اتمسفریک.
به هر میزانی که یک کشور احساس کمبود فضا و منابع میکرد به سمت دریا و هوا میگرائید. پس فلسفه دریاگرایی کشورها و سازههای انسانی تنگی فضای زیست و منابعی که در بطن فضای جغرافیایی خشکی آنها نهفته بوده است می باشد (چه منابع زیرساختی و چه منابع روساختی یعنی بنیادهای زیستی).
در گذشته نیازهای حکومتها، کشورها و سازههای انسانی، نیازهای ساده اولیه از دریا بود. مانند حمل و نقل، تامین ماهی و شیلات و آبزیان؛ یعنی نیاز آنها در حد پهنه های کوچک آبی بود. انسانها و تمدن ها قدرت بر آمدن از پسِ مشکلات دریانوردی پهنه های آبی بزرگ مثل اقیانوس ها را نداشتند، و کشتیهای قارهپیما و اقیانوسپیما را نیز در اختیار نداشتند. البته نیازی هم بدان نبود. کلاً نیاز آنها در حد ماهیگیری، تفریح، شنا و سفرهای بین ساحلی بود. حتی آنهایی که قارهای حرکت میکردند مانند جاده ابریشم دریایی، چسبیده به ساحل بود، و هرگاه میدیدند دریا طوفانی هست بسرعت در کنار ساحل آرام میگرفتند. بنابراین در ابتدا تماس با دریا نیز در مجاورت ساحل بوده است و چندان به عمق و پهنه گسترده دریا ارتباط نداشتند.
قلمروسازی در پهنه های آبی و پیدایش حقوق بین الملل دریا
در قرون بعدی، بویژه از قرن پانزدهم میلادی ، «قلمروسازی» در پهنه های آبی به صورت هدف اساسی کشورهای قدرتمند و توسعه طلب در آمد. دولت ها هنگامی که دچار تنگنای فضایی در خشکی شدند، در صدد قلمروسازی برآمدند و از خشکی به سمت پهنه های آبی رفتند و قلمروهایی برای خود ساختند و در نتیجه فضای آبی را به تمّلک و کنترل درآورده و حریمسازی کردند.
حریمسازی در قلمرو آبهای دریایی و اقیانوسی به عنوان حریمهای انضمامی به کشور (خشکی) پدیده جدیدی بود که منجر به شکلگیری جغرافیایسیاسی دریاها گردید. یعنی، جغرافیای سیاسی دریا با فلسفه تنگنای فضا در خشکی و الزام قلمروسازی در پهنه های آبی پدیدار شد. موازی با این روند تاریخی، موضوع تازه ای به نام حقوق بینالملل دریاها پدید آمد. دلیل شکلگیری این حقوق نیز آن بود که وقتی بازیگران در ابتدا وارد دریا شده و قلمروسازی می کردند، فضای دریایی بلامنازعه بود، لیکن با گذشت زمان با مدعیان دیگری روبرو شدند،که عبارت بود از یک یا چند کشور همسایه مجاور یا مقابل. دراینجا بود که کشوها بر سر کنترل منابع شیلات، ترابری در آب، تامین امنیّت، نظارت و کنترل بر فضاها و مکانهای آبی با یکدیگر تعارض و تضاد منافع پیدا میکردند.
به تدریج کشورها بر سر داشتن حریم قانونی در آبها با همدیگر منافع متعارضی پیدا کردند و به دلیل تعارض در قلمروسازی با یکدیگر درگیر می شدند. این امر منجر به الزام قاعده گذاری یک جانبه یا چند جانبه در فضاهای آبی و پیدایش رشته ای با عنوان حقوق بین الملل دریاها شد. در واقع منازعات دریایی در رابطه با قلمروسازی کشورها، فلسفه تاسیس یا پیدایش حقوق بینالملل دریاها است. چون قلمروسازی توسط کشورها و بازیگران سیاسی، یک کنش ژئوپلیتیکی است، بنابراین تاسیس حقوق بین الملل دریاها فلسفه جغرافیای سیاسی داشت.
فلسفه شکل گیری جغرافیای سیاسی و حقوق بین الملل دریا
فلسفه جغرافیای سیاسی دریا، در واقع «تنگنای فضا در خشکی» و تمایل کشورها به قلمروسازی در فضاهای آبی ماوراء خشکی و کنترل و تصرّف آنها بود. این کنش، منجر به تعامل و کشمکش بین کشورها و دولتهای همسایه یا متقابل (همسایگان مجاور و مقابل) برای تملّک و کنترل فضاها و ارزشهای جغرافیایی در فضای آبی شد. این امر ضرورتی تحت عنوان قاعدهگذاری برای کنترل مسالمت آمیز فضاها و ارزشهای جغرافیایی دریایی و قلمروسازی در دریا و اقیانوس را مطرح کرد. بدین ترتیب جغرافیای سیاسی به عنوان فلسفه حقوق بین الملل دریاها نقش آفرینی کرد. بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که جغرافیای سیاسی زیربنای حقوق بین الملل دریا را تشکیل می دهد. این موضوع در واقع تجلّی و تحقق نظریه امانوئل کانت است که گفته بود: جغرافیای سیاسی زیر ساخت نظامهای سیاسی و حقوقی است.
قاعدهگذاری فراگیر و بین المللی در رابطه با دریاها پدیدهای است که در قرن بیستم میلادی انجام شد. تلاشها برای تاسیس یک نظام حقوقی در دهه 1930 آغاز شد،که البته ناقص و ناکام بود. ولی در سال 1982 اولین سند جامع بین المللی قاعدهگذاری برای قلمروسازی دریایی به تصویب رسید. یعنی جهان از سال 1982 به این سو دارای یک نظام نسبتا جامع حقوق بینالملل در حوزه دریاها شد. بطوریکه ابعاد مختلف فضاهای آبی جهان در حوزه اقیانوسها و سرشاخکهای اقیانوسی (دریاهای باز و نیم بسته) را در بر می گیرد. ولی شامل حوزه دریاهای بسته و نظام رودخانه ها و آبهای داخلی کشورها نمی شود.
ولی جغرافیای سیاسی دریاها بلحاظ موضوعی علاوه بر اقیانوسها و دریاهای باز و نیم بسته که حقوق بین الملل دریاها به آن می پردازد، شامل دریاهای بسته و داخلی و تمامی پهنه های آبی ماکرو و میکرو میشود. بنابراین میتوان گفت حوزه موضوعی جغرافیای سیاسی دریاها فراتر از قلمرو موضوعی حقوق بینالملل دریا است. اما این دو حوزه معرفتی در فرایند قلمروسازی کشورها همپوشانی زیادی با هم دارند.
زیرساخت جغرافیایی حقوق بین الملل دریا
حقوق بینالملل دریاها از دو زیرساخت و رکن جغرافیایی برخوردار است. نخست: تعریف و استانداردسازی عوارض جغرافیایی در محیط های دریایی. یعنی تا زمانیکه جغرافیدانان عوارض جغرافیایی را تعریف و استانداردسازی نکنند، حقوقدانها نمیتوانند برای آنها نظامگذاری حقوقی یا قاعدهگذاری کنند. مثلا ابتدا باید یک تصویر فضایی از کف اقیانوسها و مدلسازی ژئومورفولوژیک از کف اقیانوسها توسط جغرافیدانها ارائه شود، سپس متخصصین حقوق بین الملل میتوانند آن را به لحاظ حقوقی فرموله نمایند. یعنی شیوه کنترل،کاربری و مدیریت آن را به صورت اجماعی تعریف کنند. پس یکی از بنیادهای اساسی حقوق بینالملل دریاها، تعریف و مدلسازی عوارض جغرافیایی بستر آبها است.
دوم: کنش قلمروسازی بازیگران سیاسی در فضاهای دریایی و اقیانوسها می باشد که منجر به الگوهای تعارض و تعامل دینامیکی شده که خود در حوزه جغرافیای سیاسی تعریف و تبیین می شود، و به عنوان فلسفه و مبنای ضروری برای نظام گذاری حقوقی و تنظیم مناسبات کشورها و بازیگران سیاسی در فضاهای دریایی موضوعیت پیدا می کند.
این دو مورد عوامل اصلی و بنیادهای اساسی شکلگیری و حیات حقوق بینالملل دریاها هستند. البته جغرافیای سیاسی دریاها علاوه بر فرایند قلمروسازی و حریم سازی، سایر ابعاد و جنبههای سیاسی فضای دریایی را نیز مورد بحث قرار میدهد. که این امر وجه افتراق جغرافیای سیاسی دریاها با حقوق بین الملل دریاها می باشد. بنابراین به لحاظ فلسفی، جغرافیای سیاسی دریاها، ابعاد سیاسی پهنه های آبی جهان را مورد مطالعه قرار می دهد.
فرایند همکاری تخصصی در تدوین کنوانسیون 1982 حقوق دریاها
کنوانسیون 1982 حقوق بینالملل دریاها، در واقع فرموله کردن قواعد حقوقی برای عوارض و مقتضیات جغرافیایی در فضاهای دریایی و آبهای آزاد جهان است. در تدوین کنوانسیون بینالمللی مزبور سه گروه تخصصی به شرح زیر نقش داشتند:
1- جغرافیدانان: با تعریف مفاهیم، عوارض و مقتضیات جغرافیایی موضوع کنوانسیون، نقش زیربنایی را به عهده داشتند.
2- حقوقدانان: با تعریف و تدوین قواعد حقوقی درباره عوارض و مقتضیات جغرافیایی، نقش فنی و واسطه را بعهده داشتند.
3- سیاستمداران: به عنوان هیاتهای دیپلماتیک کشورها که در فرایند تدوین کنوانسیون حضور داشتند، و نیز نمایندگان پارلمانها که با تصویب آن در مجالس قانون گذاری (به نمایندگی از سوی ملتها و کشورهای خود) به حاصل کار جغرافیدانان و حقوقدانان شکل رسمی و قانونی دادند، نقش روبنایی و رسمی را ایفا نمودند. مدل شکل گیری، تدوین و رسمیت یابی کنوانسیون بین المللی حقوق دریاها به شرح زیر است:
بازدید کل: 1,205 , بازدید امروز: 2
دکتر محمدرضا حافظ نیا متولد۱۳۳۴ در روستای خراشاد شهرستان بیرجند، و استاد پایه 44 گروه جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس است. تخصص ایشان جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک است. وی در سال ۱۳۶۹ به عنوان اولین فارغ التحصیل دوره های دکتری دانشگاه تربیت مدرس موفق به اخذ مدرک دکتری در رشته جغرافیای سیاسی شد.
0 نظرات